پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اموال دولتی طی چند مرحله و به روشهای گوناگون به خریداران واگذار شد. افرادی از همین طریق قدرت اقتصادی بالایی به دست آوردند و در پی تحصیل قدرت اقتصادی در صدد اعمال نفوذ ...
بیشتر
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اموال دولتی طی چند مرحله و به روشهای گوناگون به خریداران واگذار شد. افرادی از همین طریق قدرت اقتصادی بالایی به دست آوردند و در پی تحصیل قدرت اقتصادی در صدد اعمال نفوذ سیاسی و دخالت در تصمیمگیریهای کلان کشور برآمدند. این افراد که در اصطلاح الیگارش خوانده میشدند با به قدرت رسیدن ولادیمیر پوتین مجبور به تغییر روش شدند. در اینجا به دنبال پاسخ به این سوال میباشیم که سیاستهای پوتین در قبال این افراد چه بود و چه تغییری در الیگارشی روسیه به وجود آورد. با ایجاد قانون " فاصله برابر " پوتین درصدد احیای قدرت در کرملین و تحدید مزر بین الیگارشها و صاحبان بنگاههای تجاری بزرگ برآمد. پس از آن در واقع الیگارشی به معنای واقعی و نمایان در مناطق و نواحی روسیه به چشم میخورد. البته در سطح فدرال نیز الیگارشی پوتین به شکلی کم جلوهتر، اما وفادارتر از الیگارشی دوره یلتسین وجود دارد.
وقوع قیامهای مردمی در شمال آفریقا و خاورمیانه، نه تنها جهان عرب را به لرزه درآورد، بلکه سایر کشورها را نیز در خصوص پیامدهای آن بیمناک کرد. این جنبش که به تغییر و تحول جدی در کشورهای تونس، مصر، لیبی و ...
بیشتر
وقوع قیامهای مردمی در شمال آفریقا و خاورمیانه، نه تنها جهان عرب را به لرزه درآورد، بلکه سایر کشورها را نیز در خصوص پیامدهای آن بیمناک کرد. این جنبش که به تغییر و تحول جدی در کشورهای تونس، مصر، لیبی و یمن منجر شد و آبستن تغییرات جدی در سایر کشورها نظیر بحرین، کویت، اردن، سوریه، عربستان سعودی گردید برای روسیه نیز با بیم و امیدهایی همراه شد.
در واقع، تحولات موسوم به بهار عربی برای روسیه نیز همانند سایر قدرتهای بزرگ، نگرانیها و چالشهایی را در بر داشته است. به نحوی که به نظر میرسد دولت روسیه برای دستیابی به اهداف و منافع خود در خاورمیانه ناگزیر به تغییر برخی از رویکردهای سنتی خود به این منطقه است. بر این اساس مقاله حاضر درصدد بررسی تاثیرات و پیامدهای بهار عربی برای روسیه است.
پوتین و تفکرات وی در دوران بعد از جنگ سرد، تاثیرات بسیاری بر سیاست خارجی روسیه داشته است. هر چند پوتین به دنبال افزایش قدرت روسیه به مانند دوران جنگ سرد بوده، اما دریافته است که فضای جنگ سرد و ماهیت نظام ...
بیشتر
پوتین و تفکرات وی در دوران بعد از جنگ سرد، تاثیرات بسیاری بر سیاست خارجی روسیه داشته است. هر چند پوتین به دنبال افزایش قدرت روسیه به مانند دوران جنگ سرد بوده، اما دریافته است که فضای جنگ سرد و ماهیت نظام بینالملل تغییر کرده است. از این رو، مولفههای گسترش نفوذ در زیر سیستمهای مختلف، ارتباط و همکاری با آمریکا، سیاست خارجی «انرژی محور» و واقعگرایی در سیاست خارجی روسیه، مورد توجه قرار گرفت.
پس از روی کار آمدن پوتین و اتخاذ سیاستهای واقعگرایانه در اداره کشور و به خصوص ایدئولوژیزدایی از سیاست خارجی و تعریف جدید از منافع ملی و تصویب آیینهای جدید در ابعاد اقتصادی، سیاسی، امنیتی و نظامی، روسیه جایگاه جدید خود را در نظام بینالملل تعریف کرد. بر این اساس، بهترین گزینه برای روسها پرهیز از رقابت و تخصیص منابع و امکانات کشور در امر توسعه و بازسازی اقتصاد و گرفتن سهم مطلوب (و نه ایدهآل) در ساخت اقتصاد بینالملل از جمله اقتصاد انرژی، تجارت جهانی و کسب فناوری نوین بوده است.
اوج سیاست واقعگرایانه پوتین در سیاست خارجی روسیه، بعد از حوادث 11 سپتامبر 2001 و به ویژه در مناسبات با آمریکا رخ داد. بازگشت دوباره پوتین به قدرت در سال 2012 میتواند روند جدیدی را در سیاست خارجی روسیه موجب گردد. این مقاله پس از مروری کوتاه بر سیاست خارجی روسیه در دوره نخست ریاست جمهوری پوتین به دنبال بررسی چشم انداز سیاست خارجی روسیه در دوره جدید است. از این رو، تغییر یا تداوم سیاست خارجی روسیه در دوره جدید ریاست جمهوری پوتین مورد توجه قرار خواهد گرفت.
نام قفقاز شمالی در طول 13 سال اخیر با نام ولادیمیر پوتین گره خورده است به گونهای که در ایام منتهی به انتخابات ریاست جمهوری روسیه بخشی از گزارههای حامیان و منتقدان پوتین معطوف به کارنامه وی در قفقاز ...
بیشتر
نام قفقاز شمالی در طول 13 سال اخیر با نام ولادیمیر پوتین گره خورده است به گونهای که در ایام منتهی به انتخابات ریاست جمهوری روسیه بخشی از گزارههای حامیان و منتقدان پوتین معطوف به کارنامه وی در قفقاز شمالی بود.به عبارتی، عملکرد پوتین در قفقاز شمالی هم مورد توجه کسانی بوده است که اعاده کننده تمامیت ارضی روسیه و بازگرداننده امنیت و ثبات نسبی به قفقاز شمالی میدانند و هم افرادی که وی را مسئول کشانیده شدن حملات شورشیان به مسکو و از سوی دیگر حیف و میل بودجههای روسیه در منطقهای میدانند که واگرایی با تار و پود آن گره خورده است. به هر صورت، بیشک قفقاز شمالی 2012 با قفقاز شمالی 1999 تفاوتهای چشمگیری دارد، اما این بدان معنا نیست که اکنون نظم و امنیت در این منطقه حکمفرما باشد. قفقاز شمالی همچنان در کنترل نیروهای امنیتی روسیه است که از جنس مردم منطقه نیستند و همچنین فساد مالی در حاکمیتهای دستنشانده مسکو در این منطقه موج میزند. هرچند مسکو در پی انجام طرحهای زیرساختی و برنامههای بلندپروازانهای برای بهبود اوضاع منطقه است و چچن به منزله کانون بحران منطقه، ثبات و آبادانی نسبی را تجربه کرده است، اما حاکمیتهای منطقه و به ویژه چچن با مشت آهنین با منتقدان برخورد کردهاند.
از سوی دیگر در طول دو دهه اخیر همواره شواهد و قراینی دال بر دخالت برخی بازیگران و قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای در روندها و جریآنهای منطقه مشاهده شده است که متاثر از شرایط و جناحبندیهای بینالمللی به ویژه در برابر روسیه، این نقشآفرینیها با تفاوتهایی تداوم یافته است. شرایط پس از رویداد 11 سپتامبر و یا شرایط پس از جنگ آگوست 2008 از این موارد هستند. اما مساله قفقاز شمالی برای مسکو تنها امنیتی، نظامی و سیاسی نیست و وجوه فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جدی را نیز دربرمیگیرد. در واقع، چالشهای پوتین در قفقاز شمالی در دور سوم ریاست جمهوری وی بازهای به گستردگی وجوه متنوع فوقالذکر را در بر خواهد گرفت.
اگرچه قدرت و جایگاه فدراسیون روسیه در نظام بینالملل پس از فروپاشی اتحاد شوروی تقلیل یافت، اما از بدو تولد این بازیگر جدید به عنوان وارث اصلی ابرقدرت بزرگ شرق، تمامی ناظران بینالمللی منتظر ...
بیشتر
اگرچه قدرت و جایگاه فدراسیون روسیه در نظام بینالملل پس از فروپاشی اتحاد شوروی تقلیل یافت، اما از بدو تولد این بازیگر جدید به عنوان وارث اصلی ابرقدرت بزرگ شرق، تمامی ناظران بینالمللی منتظر بودند تا دریابند که چگونه جهتگیریهای کلان و سیاستهای راهبردی این کشور در عرصه روابط بینالملل تنظیم خواهد شد. اهمیت این نکته آنجا روشن میشود که عضویت دائم اتحاد جماهیر شوروی در شورای امنیت سازمان ملل متحد و اغلب توانمندیهای هستهای و فضایی آن کشور در اختیار فدراسیون روسیه قرار گرفته و یا به وسیله آن اداره میشود و مهمتر این که توانمندیهای عظیم نظامی و سلاحهای هسته ای روسیه هنوز دارای موقعیت تعیینکننده در معادلات استراتژیک نظامی جهان است. لذا چگونگی تنظیم راهبردهای روابط بینالملل فدراسیون روسیه دارای اهمیتی چشمگیر برای قدرتهای بزرگ و همسایگان آن است. این مقاله ضمن بررسی رویکردهای اروآتلانتیکگرایانه، اوراسیاگرایانه و مرکزگرایانه در سیاست خارجی روسیه به تجزیه و تحلیل هر کدام از آنها پرداخته است و شاخصهای کلان و معیارهای اصلی انتخاب هر رویکرد و تاثیر آن بر سایر بازیگران نظام بینالملل را به بحث می گذارد. مقاله در نهایت بر اساس ارزیابی شاخصها و برشمردن فرصتها و چالشهای هر کدام به تبیین محتملترین رویکرد که جایگاه فدراسیون روسیه در نظام بینالملل در قرن بیست ویکم را تعیین مینماید، می پردازد.
مقاله حاضر معطوف به واکاوی ابعاد نفوذ چین به عنوان یک قدرت در حال ظهور بر ژئواکونومی آسیای مرکزی است. از منظر نویسنده در پیامد حضور چین در آسیای مرکزی، ژئواکونومی این منطقه تغییر کرده است به گونهای که ...
بیشتر
مقاله حاضر معطوف به واکاوی ابعاد نفوذ چین به عنوان یک قدرت در حال ظهور بر ژئواکونومی آسیای مرکزی است. از منظر نویسنده در پیامد حضور چین در آسیای مرکزی، ژئواکونومی این منطقه تغییر کرده است به گونهای که این کشور به مهمترین بازیگر در حوزههای تجارت، سرمایه گذاری و ترانزیت در این منطقه تبدیل شده است. نفوذ روزافزون چین در آسیای مرکزی، معادلات قدرت و ثروت در منطقه را متحول ساخته و رقابت سنتی قدرت های بزرگ را وارد دوران جدیدی نموده است. متاثر از حضور چین، قدرتهای فرامنطقهای با نوع جدیدی از معادلات در این منطقه مواجه هستند. در وضعیت کنونی نشانههای اولیهای از اراده استراتژیک چین برای گسترش حوزه نفوذ خود در این منطقه از ژئواکونومی به ژئوپلیتیک وجود دارد. در صورت تداوم این امر و توفیق چین در متنوع سازی حوزههای نفوذ خود در آسیای مرکزی، نظم اقتصادی و سیاسی منطقه احتمالا دچار دگرگونی ماهوی خواهد شد.
به قدرت رسیدن دموکرات ها به رهبری باراک اوباما به منزله طیف گستردهای از تغییرات در حوزه سیاست خارجی آمریکا بود که در بسیاری از ابعاد، آن را از دوران حاکمیت نومحافظهکاران متمایز میسازد. یکی از بارزترین ...
بیشتر
به قدرت رسیدن دموکرات ها به رهبری باراک اوباما به منزله طیف گستردهای از تغییرات در حوزه سیاست خارجی آمریکا بود که در بسیاری از ابعاد، آن را از دوران حاکمیت نومحافظهکاران متمایز میسازد. یکی از بارزترین وجوه این تمایز را میتوان در تغییر رویکرد سیاست خارجی آمریکا در قبال منطقه قفقاز جنوبی مشاهده نمود. پرسش مهم این است که سمت و سوی این تغییرات به چه نحوی بوده است؟ و نیز دلایل و پیامدهای این تغییرات در منطقه قفقاز جنوبی به چه ترتیب بوده است؟ نتایج این پژوهش نشان میدهد، منطقه قفقاز جنوبی در دوران ریاست جمهوری باراک اوباما از اولویت راهبردی واشنگتن خارج شده است. مواردی چون تغییر نگرش در سیاست خارجی آمریکا، بهبود مناسبات کلان روسیه و آمریکا و پرهیز واشنگتن از اقدامات تنشزا در زیرسیستمهای پیرامونی روسیه، تمرکز سیاست خارجی و دفاعی آمریکا بر منطقه خاورمیانه و اتخاذ سیاست ریاضتی و صرفهجویی در هزینهها به دلیل بحران اقتصادی داخلی را میتوان به عنوان مهمترین دلایل رویکرد متفاوت دولت اوباما در قبال منطقه قفقاز جنوبی دانست. همچنین مواردی نظیر کاهش قابل توجه میزان کمکهای مالی دولت آمریکا به سه کشور منطقه، کاهش سطح حمایت آمریکا از دولت گرجستان، سردی نسبی روابط باکو- واشنگتن به دلیل تاکید و فشار شدید دولت آمریکا بر عادیسازی مناسبات ترکیه و ارمنستان و ناخرسندی ارمنستان از دولت آمریکا به ویژه شخص باراک اوباما در عدم پایندی به وعده انتخاباتی مبنی بر شناسایی رسمی قتلعام ارامنه در سال 1915 را باید از مهمترین پیامدهای رویکرد اتخاذ این رویکرد دانست. به نظر میرسد در صورت وقوع تحولات بنیادینی چون تقابل مجدد روسیه و آمریکا در دوره جدید ریاست جمهوری ولادیمیر پوتین به قدرت رسیدن جمهوریخواهان در انتخابات ریاست جمهوری آتی آمریکا و بهبود شرایط اقتصادی این کشور میتوان شاهد اتخاذ رویکردی متفاوت از سوی واشنگتن و اهمیت یافتن مجدد منطقه قفقاز جنوبی در راهبرد سیاست خارجی آمریکا بود.